و رفتیم پیشش بهش سلام کردیم و اونم یه سلام کرد وقتی صداشو شنیدم تو دلم خالی شد من دیگه حرف نزدم و همه رو گذاشته بودم عهده ارشیا و ارشیا گفت میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم گفت خواهش می کنم و. بعد از کلی حرف زدن فهمیدم اسمش النازه و دختر یکی از استادای همین دانشگاهه بعد ارشیا گفت راستش .
داستان عاشقانه
داستان عاشقانه مرد نابینا
داستان عاشقانه پرهام و الناز
داستان عاشقانه حلقه
داستان عاشقانه بیست سالگی
داستان عاشقانه من و نارازاکی
داستان عاشقانه همین الان میخوام
داستان عاشقانه کوتاه
ارشیا ,حرف ,رو ,عاشقانه ,داستان ,سلام ,ارشیا گفت ,داستان عاشقانه ,کلی حرف ,از کلی ,بعد از
درباره این سایت